Monday, May 21, 2007

ترس

داخل اون گودال تاریک و مرطوب. درد کشنده پا. سفیر گلوله‌ها. آذزخشها با بدرقه‌ی صدای کر کننده انفجار. بوی گزنده دود. فریادها. فریادهایی به زبانی نا آشنا. حس مرگ در یک قدمی.

نه من در اون گودال نبودم. ولی اگه بودم خیلی میترسیدم.

قهوه‌چی عزیز منو به یه بازی دعوت کرده. بازی ترس. هرکی توی این بازی شرکت کنه باید بگه که از چه چیزایی میترسه.

راستش این هم مثل خیلی از سوالاست که من هیچوقت از خودم نپرسیده بودم. از اون موقع که به این بازی دعوت شدم گاه و بیگاه این سوال به ذهنم اومده و منو به فکر واداشته.

برای شروع بهتره اول یه تعریف کوتاه از ترس داشته باشم .

ترس یه واکنش خودبخودِ دفاعی در مقابل محرکیه که از نظر من یه تهدید (معمولاً مهلک) بحساب میاد. این محرک میتونه خیالی یا واقعی باشه.

شکی ندارم که اکثر آدمای معمولی براشون پیش میاد که بترسن. برای من هم همینطوره. از زمان بچگی تا حالا موارد بیشماری پیش اومده که بترسم. فکر کنم منحنی ترسیدن در طول عمر من مثل یه سهمی نامتقارن میمونه که نقطه مینیمومش در هفده هجده سالگیم بوده.

در بچگی بشدت ترسو بودم. اونقدری که حتی از جوجه‌مرغ هم میترسیدم. تاریکی و سگ و جک و جونورایی مثل سوسک و مارمولک که جای خود داشتن. بزرگترین کابوس زندگیم هم دیکته فارسی بود. نمیدونم دیکته چطور میتونست یه تهدیدی مهلک باشه، ولی موقع امتحان دیکته بدنم یخ میکرد و بشدت احساس ترس میکردم!

اما در اواخر دبیرستان و اوایل دانشگاه حسابی تلافی بچگی رو دراوردم. تقریباً از چیزی نبود که بترسم. حتی دیکته فارسی. واقعاً خدا رحم کرد اون حال و هوا گذشت و من زنده موندم.

پس از اون دوران جوانی و بی‌کله‌گی، کم‌کم محافظه کاری در من رشد کرد و باز عوامل ترسناک در زندگیم پیدا شدن.

یکی از ساده‌ترین چیزای ترسناک در زندگیم اینه که مسافر ماشینی باشم که در یه تصادف جانانه شرکت کنه. مثل اون شب که توی جاده دیلم به بوشهر اون وانت نیسان شاخ به شاخ زد به ماشین ما. یا اون شب زمستون که از شیراز به سمت تهرون می‌رفتیم و بعد از اصفهان کف جاده از یخ مثل آینه بود. هرچی به اون راننده ناشی گفتیم که با احتیاط برون به خرجش نرفت و اخرش سوتمون کرد توی آبروی کنار جاده.

هواپیما سواری هم بعضی وقتا برام ترسناکه. وقتی هواپیما کاهش ارتفاع ناگهانی میده (نه لرزشهای معمولی در اثر توربلانس) و وقتی دور موتورهاش بیموقع (از نظر من) کند میشه کمی میترسم. بخصوص در پروازهای داخلی ایران.

ار نظر من شنا کردن در مناطق عمیق دریا و دور از ساحل ترسناکه. برای اینه که موقع آبتنی توی دریا دوست ندارم از ساحل دور بشم. چون میدونم اون وسط اگه چیزی مثل گرفتگی پا برام پیش بیاد بسختی میشه از مرگ گریخت.

وقتی در تهران زندگی میکردم، یه زلزله بزرگ، هولناکترین چیزی بود که میشد تصور کنم. حتی الان هم فکر زنده به گور شدن، جستجوی نا‌امیدانه بین خرابه‌ها برای یافت عزیزان، گرسنگی و تشنگی و بیماری و غارت ... خیلی خیلی برام ترسناکه.

ولی شاید ترسناک‌ترین اتفاقها اونهایی هستند که اصلا از قبل به ترسناک بودنشون فکر نکردیم و ناگهان بدون هیچگونه آمادگی بصورت یه تهدید واقعی زندگیمون رو به خطر میندازن.

کلا شناختن چیزهایی که میتونه زندگی ما رو تهدید کنه بسیار حیاتیه. خیلی مهمه که در یه جامعه مردم عوامل ترسناک رو به هم اطلاع بدن، اون‌هارو درست ارزیابی کنن و راه ‌های مقابله باهاشون رو پیدا و به اطلاع همه برسونن. توی خیلی از کشورها مثل کانادا سایتهای زیادی مثل این یا این درست شدن که به مردم بگن چی واقعاً ترسناکه و برای پرهیز از اونها و یا کمک به قربانیا چه بکنن.

در کانادا یه رسم خوبی که داره باب میشه اینه که در شروع جلسات و حتی کنفرانسها یه نفر داوطلب میشه و در یکی دو دقیقه یه مورد واقعی ترسناک (خطرناک) رو مطرح و چاره علمی اون رو برای حضار توضیح میده.

نمیدونم که در وبلاگستان کسی در مورد ایمنی چیزی می‌نویسه یا نه. فکر میکنم زمینه جالب، جذاب و مفیدیه. باید بهش فکر کنم.

Sunday, May 06, 2007

Fatigue

فشار (Pressure) یعنی تقسیم نیروی فشاری بر سطح اثر اون نیرو. اگه روی کف پاهام بایستم فشار کمتری روی پوست پام وارد میشه تا وقتی روی پنچه‌هام بایستم. نیروی فشاری در هر دو حالت یکیه و برابر وزنمه. چیزی که متفاوته سطحیه که این نیرو بهش وارد میشه.

فشار یک نوع تنشه (Stress).

تنش برابره با نیرویی که به یک جسم وارد میشه تقسیم بر سطح مقطع اون جسم. این نیرو میتونه فشاری باشه یا کششی (حتی برشی). اگه یه میله رو از دو طرف بکشم تنش کششیی که در داخلش ایجاد میشه برابره با مقدار نیروی کششی تقسیم بر سطح مقطع اون میله. حالا هرچه میله قطور تر باشه، یعنی سطح مقطعش بزرگتر باشه، تنش کششی کمتری درش بوجود میاد. برای اینکه بتونم ابعاد یه جسمی رو که میخواد یه نیرو رو تحمل کنه تعیین کنم باید بدونم مادهُ تشکیل دهنده اون جسم چه مقدار از هر نوع تنش رو میتونه تحمل کنه. برای این کار نمونه‌هایی از اون ماده رو در ازمایشگاه مورد آزمایش قرار میدم. اول آزمایش کشش. توی این آزمایش یه نمونه رو شروع میکنم با نیرویی کم از دو طرف میکشم . وقتی اون قطعه تحت کشش قرار میگیره ملکولها (در فلزات اتمها) سعی میکنن از هم جدا نشن، ولی کمی تغییر مکان میدن. همین باعث میشه طول اون قطعه کمی زیاد شه. اگه نیرو رو از روی اون قطعه بردارم، ملکولها برمیگردن سر جاشون و طول نمونه هم برمیگرده به مقدار اولیش. اما اگه نیرو رو کم کم زیاد کنم، فاصله ملکولها اونقدر زیاد میشه که از جای اولشون خیلی فاصله میگیرن. اونقدری که اگه نیرو رو بردارم دیگه نمیتونن دوباره سر جاشون برگردن و قطعه تغییر شکل دائم پیدا میکنه. حین آزمایش هر لحظه مقدار تنش و تغییر طول رو ثبت میکنم. به میزان تنشی که از اونجا به بعد قطعه تغییر طول دائم میده میگن تنش تسلیم! قبل از اینکه اون قطعه به مرحله تسلیم برسه میگن که اون ماده انعطاف پذیره. یعنی تنش رو تحمل میکنه بدون اینکه تغییر شکل دائم بده. حالا اگه بعد از مرحله تسلیم به افزایش نیرو ادامه بدم به نقطه‌ای میرسم که ارتباط ملکولهای اون ماده گسیخته میشه و قطعه میشکنه. تنش رو در اون مرحله میگن تنش شکست! عین همین آزمایش رو برای تنش فشاری انجام میدم که آخرش میرسم به لهیدگی (!) (بُرش هم تقریبا همینطوره).

ضربه پذیری هم از اون خواصیه که باید بخوبی شناخت. یه نمونه از اون ماده رو برمیدارم و محکم با چکش میکوبم بهش. اگه نشکست و فقط کج و کوله شد اصطلاحا میگن این ماده نرمه. اگه شکست بهش میگن شکنندس!

یه آزمایش دیگه اینه که یه سوزن کُند رو روی سطحش فشار میدم. اگه کم فرو رفت سخته. اگه زیاد فرو رفت باز بهش میگن نرمه (که با نرمیه آزمایش بالایی فرق داره).

رفتار مواد مختلف در مقابل تنش‌های متفاوت فرق داره. بتون بخوبی تنش فشاری رو تحمل میکنه ولی اصلا با تنش کششی میونه‌ُ خوبی نداره. بر عکس فولاد مقاومت کششیش بیشتره تا فشاری. فولاد رو تنش برشی از پا درمی‌آره و چدن رو تنش کششی. مقاومت مواد در دماهای متفاوت تغیر میکنه. مثلا تنش تسلیم فولاد در اثر افزایش دما کم میشه! اگه خیلی دما کم بشه فولاد مثل شیشه شکننده میشه.

با تمام این حرفا، آیا اگه تنشهای تسلیم و نرمی و شکنندگی و سختی ماده‌ی یه جسم رو بشناسم می‌تونم جوری باهاش رفتار کنم که همیشه در دامنه انعطاف پذیریش باشه و به مراحل خطر ناک نرسه؟(البته اگه هدفم شکستن اون جسم نباشه).

نه. متاسفانه در واقعیت ساختمان داخلی مواد ساختاری کاملا یکنواخت نداره و با تمام دقتی که در ساخت و شناسایی اونا میشه، باز هم نا همگونیهای میکروسکپی در داخلشون هست. برای اینه که در صنعت سعی میکنن در محاسبات طراحی فاصله زیادی رو تا تنش تسلیم اون ماده حفظ کنن. اونا برای تنشهای محاسبه شده سقف بسیار پایین‌تری رو قائل میشن که بهش میگن تنش مجاز. اما شناختن تنش مجاز و رعایتش تا موقعی دوام یک جسم رو تضمین میکنه که شرایط ثابتی از تنش و دما در اون حفظ بشه. اینجوری حتی اگه در نقاطی که خصوصیات متفاوت و ناشناخته‌ای دارن، تنش از حد تسلیم یا حتی شکست بگذره، بقیه اجزا که از تنش تسلیم فاصله زیادی دارن کل جسم رو در شرایط انعطاف پذیر نگه میدارن. اما اگه شروع کنیم مرتب مقدار و نوع تنشها و میزان دما رو تغییر بدیم، حتی اگه محاسبات نشون بده که از حدود تنشهای مجاز خارج نشدیم، در اون نقاط حساس و ناشناخته، تنشهای موضعیِی که خیلی خیلی بزرگ هستند ایجاد میشه که موجب بروز تَرَکهای میکروسکپی در درون جسم میشه. از اینجا به بعد سطح مقطع مقاوم واقعی کمتر از سطح مقطعی میشه که ما در محاسباتمون بکار بردیم. در اثر هر بار تکرار تغییرات، این ترکها بزرگ و بزرگتر میشن و سطح مقطع مقاوم اون قطعه رو کاهش میدن. این باعث میشه به مرور تنش در سطح مقطع مقاوم واقعی بالا و بالاتر بره تا جایی که یه موقع از حد تسلیم میگذره و در یک لحظه غیر منتظره جسم میشکنه. به این پدیده میگن Fatigue.

............................................................................................................

اون یه انسان منطقی و انعطاف‌پذیر بود. یه آدم کاملا با ظرفیت. توی این چندین سالی که میشناختمش با زیر و بم اخلاقش آشنا بودم. همه زوایای شخصیتشو خوب میشناختم.

نمیدونم چرا یکدفعه ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن. Fatigue در فارسی خستگی ترجمه شده. اما خستگی با استراحت قابل رفعه و نمیتونه مفهوم Fatigue رو ادا کنه.