Sunday, November 12, 2006

نباید؟

وقتی برا آموختن نیومده، نباید چیزی یادش بدم؟
وقتی برا آموزش نیومده، نباید ازش چیزی یاد بگیرم؟
وقتی برا گوش دادن نیومده، نباید براش تعریف کنم؟
وقتی برا گفتن نیومده، نباید انتظار تعریف داشته باشم؟
وقتی برا پرسیدن نیومده، نباید جواب سوالش رو بدم؟
وقتی برا پاسخ دادن نیومده، نباید ازش بپرسم؟
وقتی برا دیده شدن نیومده، نباید تماشاش کنم؟
وقتی برا دیدن نیومده، نباید بهش نشون بدم؟
وقتی برا لذت دادن نیومده، نباید ازش لذت ببرم؟
وقتی برا لذت بردن نیومده، نباید بهش لذت بدم؟
وقتی برا دادن نیومده، نباید تمنا کنم؟
وقتی برا گرفتن نیومده، نباید بهش بدم؟

وقتی برا دوست داشته شدن نیومده، نباید دوستش داشته‌باشم؟
وقتی برا دوست داشتن نیومده،....................

نباید؟ ها؟ نباید؟
-------------------------------------------------------------------------
پ.ن: ۱۴ نوامبر ۲۰۰۶ ساعت ۱۱ شب:

بعد دو روز فکر کردن به این سوالها تنها جوابی که بهش رسیدم اینه:

اگه دوستش داری باید،
آره باید.

Sunday, November 05, 2006

تضاد

جنگ، جنگ، جنگ........

هیاهو،

میدوم،

به جلو،

بسمت چیزی که باید فتح بشه. بسمت چیزی متضاد. متضاد بامن. متضاد با ما. ما همقطارها.

اما نمیدونم برای چی باید فتح بشه. فقط میدونم باید فتح بشه. مثل یه عکس‌العمل غریزی.

میدوم.

جنگ........

آیا روزی میرسه که تضادی نباشه؟ یا آیا روزی میرسه که تضادها به صلح برسن و با هم کاری نداشته‌باشن؟ اگر چنین روزی رسید از فرداش باید چیکار کنم؟