Sunday, July 30, 2006

حرکتی برای مردم لبنان

اگه جای مردم لبنان بودم چه توقعی از آدمای دیگه‌ی این کره خاکی داشتم.

علی و بخشی از دوستان هم فکرش تصمیم دارن حرکتی رو که چند روز پیش در جهت فشار برای آتش‌بس در لبنان انجام دادن، بار دیگه تکرار کنن.

زمان: یکشنبه سی جولای ساعت چهار و نیم بعداز‌ظهر

مکان:

University Plaza, University of Waterloo, beside Shandiz restaurant

برایشون آرزو میکنم این بار گروهشون بزرگ تر باشه.

ولی از همه مهمتر اینه که کاری رو که معتقدن درسته، در حد توانشون دارن انجام میدن.

Thursday, July 27, 2006

خوب بودن (۲)

۱) تقلب سر امتحان کار بدیه؟ اگه خوبه که بحثی نیست. اما اگه بده چرا؟
- چون اگه موچمو بگیرن آبروم میره.
- چون اگه موچمو بگیرن از مدرسه بیرونم میکنن.
- چون بابا و مامان گفتن بده.
- چون گفتن خدا میفرستم جهنم.
- چون همه میتونن مثل من تقلب کنن و نادون فارغ‌اتحصیل بشن و دیگه مدرکی که این مدرسه صادر کنه دوزار هم نمی‌ارزه.

۲) دروغ گفتن کار بدیه؟ چرا بده؟
- چون دروغ گو دشمن خداست.
- چون بابا و مامان بچهٔ دروغگو رو دوست ندارن.
- چون ترس نداره که، واسه چی دروغ بگم.
- چون دیگران هم میتونن دروغ بگن و اگه همه دروغ بگن، من خودم هم دیگه روی حرف عزیز ترین کسم نمیتونم حساب کنم. و چیزی به نام اعتماد دیگه نمیتونه معنی داشته باشه.

۳) میخوام سر چهار راه با ماشینم بپیچم سمت چپ. خیلی شلوغه. آیا کار بدیه اگه از سمت راست همراه ماشینایی که دارن سریعتر مسیر مستقیم رو میرن خودمو برسونم سر چهارراه و بعد راحت بپیچم سمت چپ؟!!! چرا بده؟!!!
- چون اگه پلیس ببینه جریمه میکنه!!!!
- چون مردم فحش میدن.
- چون ممکنه ماشینای قراضه مسافرکش با اون راننده‌های عجول و خسته‌شون بمالن بهم.
- یا چون همه میتونن این کارو بکنن. اگه همه عین من برونن چهاراه بند میاد و مجبوریم ساعتها توی راه‌بندون بمونیم.

۴) بده اگه آدم یه پارتنر (دوست دختر/پسر یا همسر) داشته باشه و حالا یواشکی یه شیطنتیهایی هم بکنه؟ چرا بده؟
- چون اگه پارتنرم بفهمه ترکم میکنه.
- چون ممکنه دوستا و آشناها بفهمن آبروم بره.
- چون (در مورد همسر) خطر سنگسار و اعدام هست.
- چون پارتنرم یا حتی پدر و مادرم هم میتونه همین کار رو بکنن و اون موقع (فکر کنم نیازی به شرح نداره).

۵) کنار ساحل قدم میزنم. متوجه میشم شخصی داره غرق میشه و کمک میخواد. چرا خوبه که برای نجاتش کمک کنم؟
- چون شاید یه پاداش خوب بهم بده.
- چون اگه جنسش مناسب(!) باشه میتونم یه حالی بکنم.
- خودمو میذارم جای اون شخص و فکر میکنم در اون شرایط چه انتظاری از آدمای توی ساحل دارم.

کدوم یکی از جوابایی که به پنج تا سوال بالا دادم رو واقعا از ته دل میپذیرم؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

سعی میکنم در چند خط اونچه از فلسفه کانت{۱} برای بحثم نیاز دارم رو خلاصه کنم.
کانت معتقد بوده علم انسان حاصل فرایند:

- احساس کردن پدیدهٔ بیرونی که در زمان و مکان خاصی رخ داده؛
- و درک کردن اون احساس؛
- و اندیشه‌ ناشی از اون درکه .

هر سه بخش ارادیه و بسته به خواست و استعداد یک انسان میتونه متفاوت باشه. علم با وجود تمام اهمیت و نظمش، نسبیه و امکان داره در آینده تغییر کنه. او معتقده وظایف هر انسان بر اساس علمش از بیرون تعریف نمیشه. علمی که بسته به شرایط زمان و مکان متغیره. اون میگه وظایف انسان مطلقه و منشأ این وظایف برمیگرده به منبع مورد اعتمادی در درون خود انسان. خرد هر انسان با رجوع به داخل خودش میتونه وظایفش رو درک کنه. کانت معتقده هر انسان پاسخگوی اعمال خودشه. او باید وظایفش رو انجام بده حتی اگه دیگرانی هستند که این کار رو نمیکنند. (منظور کانت رو از وطیفه‌ نباید با دستوراتی که از بیرون به انسان داده می‌شه اشتباه کرد). کانت بین انسان و سایر چیزها تفاوت اساسی قائل میشه و هیچ وظیفه‌ای رو بالاتر از محترم شمردن (جان) انسان نمیدونه. انسانی که خودش میتونه از درون، خودش رو قانونمند کنه.{۲}

کدوم یکی از جوابایی که به پنج تا سوال بالا دادم با وظیفه‌ای که کانت تعریف میکنه مطابقت داره؟

من اینجا نمیخوام (چون صلاحیتش رو ندارم) تفکرات و تئوری‌های کانت رو ارزیابی کنم. ولی میخوام بگم چه جوری میتونم از اینها استفاده کنم و دلایل مناسبی برای خوب یا بد بودن بعضی از اعمالی که باید انجام بدم تعریف کنم. من برای انجام هر کاری یه دلیل میخوام. اگر پایه‌های دلایلم سست باشن و در آینده با کسب اطلاعات جدید نظرم عوض شه، شاید خیلی از کارای خوبی که امروز میکنم فردا حتی در حد جنایت تنزل کنن. باید دنبال دلایلی باشم که در حد دو دو تا چارتا روشن و محکم باشه.

اینکه کانت میگه این دلایل رو باید از درونم استخراج کنم رو خیلی سر در نمیارم (نه اینکه قبول ندارم). اما اینو میفهمم که این دلایل نبایداطاعت کورکورانه از دستورالعملهایی باشه که از بیرون به من داده میشه. بنظرم این دلیل چه از درون خودم اومده باشه چه از خارج، باید توسط خِردم به عنوان یک دلیل محکم شناخته بشه و خِردم بپذیره که اون دلیل تابع زمان و مکان نیست. این دلیل نباید ربطی به چیزهایی مثل اوضاع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و سنی خودم و دیگران داشته‌باشه و بتونم در هر شرایطی اون رو بپذیرم. اینجوری انجام این کارخوب یا دوری از اون کار بد برام میشه وظیفه. اگه دیگران هم اون رو انجام ندن مهم نیست. من انجام میدم. اما مهمترین وظیفه رو نباید از جلوی چشمم دور کنم. اون هم اینه که هرکاری که بخواد حرمت (جان) انسانها رو تهدید کنه، جزو اعمال خوب نیست و دوری از اون رو وظیفه خودم بدونم.

کدوم یکی از جوابایی که به پنج تا سوال بالا دادم با وظیفه‌ای که در آخر تعریف کردم مطابقت داره؟

این تئوری میتونه پایه‌ی خوبی باشه برای پذیرش انجام بسیاری از وظایف شخصی و اجتماعی. ولی قبلا هم گفتم که تمام شمول نیست. خیلی موقع‌ها وظایف در مقابل هم قرار میگیرن و تصمیم گیری رو مشکل میکنن. این موضوع رو در آخرین پست بحث «خوب بودن» بازش میکنم.

--------------------------------------------------------------------------------------

{۱} ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی: ۱۷۲۴-۱۸۰۴م

{۲} برای جزعیات به دو منبع زیر رجوع شود:

Monday, July 17, 2006

خوب بودن(۱)

امان از دست این تابستون. هی یه دستمو «خاطره زمستون پارسال» و یه دستم رو «خیال زمستونی که در راهه» میگیرن و از خونه میبرن بیرون تا با این «تابستون بازیگوش» هم بازی بشم و نمیذارن بشینم پشت این کامپیوتر و چند خط مطالبی که ذهنمو خیلی وقته به خودش مشغول کرده رو بنویسم. همیشه حس میکنم که یه بچه در من زندگی میکنه که بعضی وقتا نمیتونم حریف بازیگوشیاش بشم. بخصوص تابسونا که میبینه همه بچه‌ها تعطیلن، تقریبا از پسش بر نمیام و باید بذارم بره دنبال بازیگوشیاش. اما امروز ازش خواستم بذاره چند ساعت چیزی رو که میخوام، توی وبلاگمون بنویسم. اونهم قبول کرد. کلا بچه خوبیه. با بچه‌های بخشهای دیگه شخصیت صاحبم تومنی دوزار توفیر داره.

گفتم بچه خوب؟

آره. «خوُب».

یک کلمه کوچولوی سه حرفی.

کلمهٔ کوچولویی که دنیایی از مفاهیم، ابهامات و تناقضات رو در طول اعصار یدک کشیده و خودش رو به ما رسونده. مفاهیم، ابهامات و تناقضاتی که در کنار هم مثل یه گلوله برف که روی یه سرازیری پر برف قل میخوره، هی بزرگ و بزرگتر شده. اونقدری که حالا آدم بعضی وقتا گیج میشه که حتی مثلا راستگو بودن یا تقلب نکردن یا خیلی چیزایی از این قبیل خوبند یا نه.

وقتی آدم یه کمی عمیق توی بحر این «خوب بودن» میره، میبینه نه بابا، فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه. وقتی میشنوم بزرگان فلسفه در طول تاریخ خودشون رو کشتن تا بتونن یه تعریف کامل برای «خوب بودن» پیدا کنن و هر چی گفتن آخرش یه جاش میلنگیده و مورد انتقاد قرار میگرفتن، می‌فهمم که موضوع به این سادگیا هم نیست. برای همین دیدم ارزشش رو داره که یه وقتی رو روی این موضوع صرف کنم و مروری غیر حرفه‌ای (غیر فیلسوفانه) بر تئوری‌های مطرح در فلسفه داشته باشم و خلاصهٔ اونها رو درچند پست بعدیم بنویسم.

اما قبل از وارد شدن به جزییات این بحث باید دونست با وجودیکه هیچیک از این تئوری‌ها جامعیت تمام شمول در تعریف «خوب بودن» ندارن، ولی در کنار هم ابزار مناسبی هستند که بشه تا حد قابل قبولی کار خوب رو از بد تشخیص داد. البته این نه‌تنها در فلسفه، بلکه در سایر علوم هم رایجه که بعضی تئوری‌ها و یا حتی قوانین، محدودهٔ خاصی رو شامل میشن و خارج از اون محدوده کاربرد ندارن. یه مثال آشنا قانون دوم نیوتنه که در محدوده سرعتهای خیلی کمتر از نور صلاحیت داره و در محدوده سرعت نور پاسخ درستی نمیده و باید به تئوری نسبیت رجوع کرد. ولی این محدودیت تا امروز به‌هیچ عنوان از ارزش اون قانون کم نکرده و هنوز هم عصای دست بشر در صنعته .