Wednesday, November 05, 2008

چیزی عوض میشود؟

باز نسیم عوض شدن میوزد. و باز خیال فرداهایی بهتر، آسمان ذهنها را فرا میگیرد.

خیال فرداهایی بهتر.




Monday, November 03, 2008

قرمز

چرا رنگ قرمز هم رنگ عشقه و هم رنگ جنگ؟

شاید برا اینه که آدم فقط برا عشقشه که میجنگه. برا بدست آوردن یا حفظ چیزی که دوست داره.

Friday, October 17, 2008

افشای نیاز

هر ابراز علاقه‌ا‌ی در اصل رفع نیاز کسیه که دوستش داریم. اگه اون دوست نیازی نداشته باشه که من بتونم رفعش کنم، هیچ جوری نمیتونم دوستیم رو بهش نشون بدم.

من باید بهش بفهمونم که به دیدنش و هم‌صحبتیش نیاز دارم، به غذایی که درست میکنه نیاز دارم، به گلی که برام میاره نیاز دارم، به قدرتش، زیباییش، آغوشش نیاز دارم.

فرقی نداره عاشق کیه. پدر و مادر، دوست، پارتنر یا فرزند. من باید بعضی نیازام رو پیششون فاش کنم. بزارم برام مفید باشن، و بهشون بفهمونم که برام مفیدن.

معشوق بی نیاز هرگز ابراز عشق عاشق رو نمیبینه.

یه بار دیگه به خودم میخوام یادآوری کنم، عشقی که ابراز نشه، بود و نبودش فرقی نداره.

Tuesday, September 30, 2008

تجربه

گفتم: تجربه‌های گذشتم بهم میگه.....
میپره توی حرفم که: مگه تجربه غیر از تجربه گذشته هم هست که تاکید میکنی تجربه گذشته.

اون روز جوابی نداشتم. ولی این روزا به این نتیجه رسیدم که تجربه‌ها دو دسته هستند. تجربه‌های گذشته و تجربه‌های جدید . من در تجربهّای جدید زندگی میکنم. تجربه‌های گذشته مال زمان خودشونن و گذشته‌اند. من زندگی رو در دنیای امروز تجربه میکنم. تکیه به تجربیات گذشته پر خطا، غیر سازنده و خیلی هم کسل کنندست. هر روز باید اون روز رو تجربه کرد. نباید دنیای امروز رو با دیروز اشتباه گرفت. هر لحظه شناسنامه خودش رو داره.

شکی نیست که اونچه بلدم نتیجه تجربه‌های گذشته‌ست . ولی چیزهایی که بلدم برای تجربه‌های جدید یا کهنه هستند و یا کم. تجربه‌های جدید من رو وادار به یادگیری چیزهای جدید میکنه.

تابستون امسال پر بود از تجربیات جدید که مال همون تابستون بودن. بزرگهاشون جزو خاطراتم میشن و کوچیکهاشون فراموش. پاییز هم با تمام آرامش و زیباییش داره طبیعت یکدست سبز یا سفید اینجا رو رنگارنگ میکنه. من هم دارم یه پاییز جدید رو در زندگیم تجربه میکنم. پاییزی که در اون بعد از ماه‌ها غیبت، به دنیای مجازی وبلاگستان بر گشتم. دنیایی که دلم برا اون و ادماش بینهایت تنگ شده بود. دنیایی که من، منِ ناشناس، آشنای خیلیا هستم.

Tuesday, July 22, 2008

باز خواهم گشت

از اواخر سپتامبر به دنیای وبلاگستان بر میگردم.

Saturday, May 17, 2008

این و آن - ۶

این: تو همیشه با سوُالهای احمقانت وقت همه رو میگیری.
آن: اگه چشمت رو باز میکردی و دنیای دورتو درست می‌دیدی چنین اشتباهی نمیکردی.
این: تا حالا صد دفعه بهت گفتم که کارت رو درست انجام بده.
آن: می‌تونستی از مغزت کمک بگیری.
این: سوادش رو نداری.
آن: منطق نداری.

تا حالا این و آن خیلی شده تلاش کنن تا که به دیگری بفهمونن که احمقه، ولی حاصلش جز اوقاتی پر تنش و ایجاد دشمنی نبوده.

مدتیه صاحبم رو قانع کردم که نباید دنبال اثبات حماقتهای دیگران باشه.

Sunday, April 13, 2008

بارِ اول

واقعا کدوم غذا از نظرم خوشمزه تره. چلوکباب؟ حلیم؟ کله‌پاچه؟ فسنجون؟ سبزی‌پلو ماهی؟ خورشت‌بادمجون؟ قرمه‌سبزی؟ قلیه‌ماهی؟ کشک و بادمجون؟ میرزا‌قاسمی؟ یا پیتزا؟ یا اصلا ساندویچ کالباس با چیپس و مایونز و گوجه‌فرنگی؟

من عاشق همه این غذاهام. اصلا هم نمیتونم بگم کدومشون رو بیشتر دوست دارم. ولی وقتی هر‌کدومشون رو میخورم، هیچ لقمه‌ای مزه لقمه اول رو نداره! بعدش وقتی دهنم مزه اون غذا رو به خودش گرفت و بهش عادت کرد.................

ای‌کاش،
ای‌کاش میشد لذت بار اول‌ رو جاودانه کرد.
لذت بار اول از چیزایی که دوستشون دارم.

Tuesday, March 18, 2008

اینجا اونجا نیست

اصلا حس و حالش نیست.

شاید برا این برفاست که هنوز با لجاجت همه زمینا رو پوشوندن.

شاید برا اینه که امشب که چهارشنبه‌سوری بود هیچ برنامه‌ای نداشتم. نه آتیش، نه ترقه و فشفشه. نه آجیل، نه قاشق زنی.

شاید برا اینه که توی محل کارم اکثر همکارام نمیدونن پس‌فردا سحر سالِ نو میاد.

نمیدونم.

شایدبرا اینکه خونه تکونی نکردم.

شاید برا اینه که هنوز لوازم هفت‌سین نخریدم.

شاید برا اینکه فردا باید برم سر کار، وقتی توی ایران همه تعطیلن و دارن تدارک تحویل سال رو میبینن.

شاید برا اینه که پس‌فردا هم باید برم سر کار، وقتی توی ایران همه دارن میرن عید‌دیدنی.

یا...........

یا شاید برا اینه که اون سالی که زمان بچه‌گی با هیجان منتظر تحویلش میشدم و عیدی میگرفتم فقط توی ایران نو میشه.

شاید برا اینه که اون سالی که برای نو شدنش تخم‌مرغ رنگ میکردم، مال خاکیه که هزاران کیلومتر ازش دورم.

برا اینه که اینجا ایران نیست.
-----------------------------------------------------------------------------

به بهانه‌ي پایان سال (پایان سال ۸۴)
دیدار (پایان سال ۸۵)

Monday, February 25, 2008

دو راهی

سر هر دو راهی وامیسم و کلی حساب و کتاب میکنم که از کدوم راه برم.

واقغیت اینه که میدونم مقصد هر دو راه یکیه! اما همه این حساب کتابا واسه اینه که میخوام از ظولانی‌ترین مسیر به اون مقصد برم!

زندگی تنها جاده‌ایه که همه دوست دارن ظولانی‌تر باشه و هرچه دیرتر به مقصد برسن.

Thursday, February 14, 2008

روز ابراز عشق

عشقی که ابراز نشه به چه درد معشوق میخوره؟ باید جرعت داشت و عشق رو به زبون اورد.