Sunday, February 19, 2006

توقع

- از نمره بدي که گرفتم ناراحتم.

- از کم محلي که دوستم ديشب در مهموني به من کرد؛ دلخورم.

- چون دخترم در کنکور دانشگاه رد شده؛ شبها خوابم نميبره.

- چون دوست دخترم منو ترک کرد؛ افسرده شدم.

- از ريخت اين رئيس قدر نشناسم بدم مياد.

- از موقعي که شوهرم بهم توجه نميکنه؛ از زندگيم بيزارم.

- اون بهم گفته بود عاشقمه و حالا از من بدش مي آد. دوست دام خودم رو بکشم.

- تو که نميتونستي؛ غلط کردي زير اين قرار داد رو امضا کردي؛ ولم کنيد تا گردنشو بشکنم.

- افسوس که از وقتي پسرم زن گرفته؛ ديگه مثل قبل حرف هاشو با من درميون نميذاره.


.......................


خيلي وقتها که در خودم اثري از غم و دلخوري حس ميکنم و دنبال علت اون حس بد ميگردم؛ رد پاش رو که دنبال ميکنم؛ ميبينم ميره تا ميرسه به عدم درک درست من از توانايي و قابلييت هاي واقعي خودم و دنياي بيرونم و متوجه ميشم که من توقع غير واقعي از خودم يا محيط اطراف خودم داشتم.

توقعات؛ انتظاراتي هستد که من براي ايجاد احساس اعتماد به خود و محيطم و اميد براي تلاش؛ در خودم ايجاد ميکنم. مصالحي که براي ساختن شون بکار ميبرم؛ اطلاعاتيند که از طريق درک محدود من از خودم و اطرافم بدست ميان. بعضي توقعات رو از روي شناخت دقيق و اطلاعات جديدي که فکر ميکنم درستند؛ بعضي رو بر اساس اطلاعات قديمي؛ بعضي رو از روي حدس و گمان و گاهي هم از روي سراب خيالات و آرزوها در خودم ميسازم.

غم و اندوه هم وقتي سراغم ميان که روزگار مخالف توقع من باشه. شدت و عمق ناراحتي هم بستگي داره به ميزان نياز من به براورده شدن توقعم.

پس حالا که من بطور طبيعي در خودم توقع ايجاد ميکنم و اين توقع ها ميتونن ريشه خيلي از ناراحتيام باشند:

- بايد واقع بين باشم و توقعاتم رو به واقعيت نزديکتر کنم؛

- بايد بدونم خودم و دنياي بيرون از من؛ دائم در حال تغيير يم و هر از چندي توقعاتم رو به روز کنم؛

- بايد بدونم درکم از دنيا محدوده و شايد همه چيز مطابق توقعات من اتفاق نيوفته؛

- و بايد بدونم که غم و اندوه پاسخ طبيعي يه انسان معمولي ونرمال به وقايعي چون شکست در تلاش براي کسب ارزش و يا از دست دادن دارايي ارزشمنده.

No comments: